فهرست
- - آیا می توان از نظریه جنسیت صحبت کرد یا باید از مطالعات جنسیتی صحبت کرد؟
- - مسائلی که این اثر به آن پرداخته است چیست؟
- برخی شروع این جنبش را به "یک زن به دنیا نمی آید، یکی می شود" سیمون دوبوار می دانند. شما چی فکر میکنید؟
- آیا محققانی وجود دارند که توضیح دهند هویت جنسیتی فقط اجتماعی است و آیا این جریان را تصوری برای پایان کار روی جنسیت میدانیم؟
- نوروبیولوژی چه چیزی روی جنسیت تاثیر گذاشته است؟
- آیا وینسنت پیلون در توضیح اینکه طرفدار نظریه جنسیت نیست و ABCD ها هیچ ربطی به آن ندارند اشتباه نکرده است؟
آخرین نسخه Manif pour Tous در روز یکشنبه 2 فوریه آن را به یکی از اسبهای جنگی خود تبدیل کرد: نه به نظریه جنسیت. چند روز قبل، گروه «روز ترک تحصیل» نیز این نظریه جنسیتی را هدف قرار داده بود که قرار بود در پشت دستگاه «ABCD برابری» در کمین باشد. آن-امانوئل برگر، متخصص کار در زمینه جنسیت، این واقعیت را یادآوری می کند که نظریه ای وجود ندارد، بلکه مطالعاتی در مورد این سؤالات وجود دارد. بالاتر از همه، او تأکید می کند که هدف این تحقیق بی تفاوتی جنسی نیست، بلکه پیوند بین جنسیت بیولوژیکی و کلیشه های اجتماعی است.
- آیا می توان از نظریه جنسیت صحبت کرد یا باید از مطالعات جنسیتی صحبت کرد؟
چیزی به نام نظریه وجود ندارد. حوزه بینرشتهای وسیعی از تحقیقات علمی، مطالعات جنسیتی وجود دارد که 40 سال پیش در دانشگاه در غرب گشوده شد و از زیستشناسی تا فلسفه از طریق انسانشناسی، جامعهشناسی، تاریخ، روانشناسی، علوم سیاسی، ادبیات، حقوق و غیره را در بر میگیرد. . امروزه مطالعات جنسیتی در سراسر دانشگاه وجود دارد. تمام کارهایی که در این زمینه انجام می شود، با هدف ارائه «نظریه ها» و حتی کمتر یک نظریه نیست، بلکه غنا بخشیدن به دانش و تبیین تقسیم اجتماعی زنانه و مردانه، روابط زن و مرد است. از رابطه آنها رفتار نابرابر، در میان جوامع، نهادها، دورهها، گفتمانها و متون. ما تقریباً برای یک قرن و نیم کار بر روی تاریخ طبقات اجتماعی، ساختار آنها، رویارویی آنها، و دگرگونی های آنها کاملاً عادی یافته ایم. به همین ترتیب، برای درک جهان مشروع و مفید است که روابط زن و مرد در طول زمان و فرهنگ موضوع تحقیق علمی باشد.
- مسائلی که این اثر به آن پرداخته است چیست؟
این یک حوزه تحقیقاتی بسیار گسترده است. ما از این واقعیت شروع می کنیم که بین ویژگی های بیولوژیکی مربوط به جنسیت (کروموزوم ها، غدد جنسی، هورمون ها، آناتومی) و نقش های اجتماعی، هیچ رابطه لازمی وجود ندارد. هیچ ویژگی هورمونی، عدم توزیع کروموزوم، زنان را به وظایف خانگی و مردان را به مدیریت حوزه عمومی مقدر نمی کند. بنابراین، به عنوان مثال، در مطالعات جنسیتی، ما تاریخچه تقسیم بین حوزه های سیاسی و داخلی، نظریه پردازی آن توسط ارسطو، نحوه نشان دادن تاریخ سیاسی غرب، اگر نگوییم جهان، و پیامدهای اجتماعی آن را مطالعه می کنیم. برای زنان و مردان مورخان، فیلسوفان، دانشمندان علوم سیاسی، مردم شناسان با هم در این مسئله کار می کنند، داده ها و تحلیل های خود را با هم ترکیب می کنند. به همین ترتیب، همانطور که در موارد متعددی دیده می شود، هیچ ارتباط ضروری بین جنسیت بیولوژیکی و اتخاذ رفتار یا هویت زن یا مرد وجود ندارد. هر فردی دارای ویژگی های به اصطلاح «زنانه» و «مردانه» به نسبت های مختلف است. روانشناسی میتواند در مورد آن چیزهایی بگوید و در واقع، روانکاوی بیش از یک قرن است که علاقه مند به وارد کردن امر زنانه و مردانه در روابط عاطفی و عشقی بوده است.
برخی شروع این جنبش را به "یک زن به دنیا نمی آید، یکی می شود" سیمون دوبوار می دانند. شما چی فکر میکنید؟
جنس دوم سیمون دوبووار نقش آغازینی در گشایش این رشته تحصیلی در فرانسه و ایالات متحده داشت. اما دیدگاه سیمون دوبووار نه کاملاً اصیل است (از دهه XNUMX فرمولبندیهای مشابهی را در فروید مییابیم)، و نه در مطالعات جنسیتی که مانند هر حوزه علمی، همگن نیست، و در بسیاری از بحثهای داخلی جای میگیرد. علاوه بر این، ما نمی توانیم معنای این جمله را خارج از متن آن درک کنیم. البته بووار نمی گوید که "مونث" به دنیا نمی آید و در واقع تحلیل های طولانی را به ویژگی های بیولوژیکی و تشریحی بدن زن اختصاص می دهد. آنچه او می گوید این است که این ویژگی های بیولوژیکی نابرابری در برخورد با زنان را توضیح یا توجیه نمی کند. در حقیقت، اولین تلاش ها برای نظریه پردازی اختلاف بین جنسیت و جنسیت بیولوژیکی 60 ساله است. آنها پزشکان آمریکایی هستند که روی پدیدههای هرمافرودیتیسم (این واقعیت که با ویژگیهای جنسی هر دو جنس به دنیا آمدهاند) و ترنسجنسگرایی (این واقعیت که مرد یا زن به دنیا آمدهاند اما بهعنوان متعلق به جنسیتی متفاوت از جنسیت تولد زندگی میکنند) کار میکنند. اولین نظریه پردازی ها را در این زمینه ارائه کرد. این پزشکان نه برانداز بودند و نه فمینیست. آنها از مشاهدات بالینی شروع کردند که لزوماً بین جنسیت و جنسیت در انسان همزمانی وجود ندارد. خود ما همگی تمایز بین جنسیت و جنسیت را به روشی پیش پا افتاده و تئوری نشده قائل می شویم. وقتی در مورد دختری می گوییم که به عنوان یک پسر به فلان احترام رفتار می کند و بالعکس، به وضوح متوجه تفاوت جنسیت این فرد با ویژگی های شخصیتی او می شویم. همه اینها نشان می دهد که فرض همزمانی بین جنسیت و جنسیت، یا حتی اینکه توزیع افراد دارای جنسیت به دو جنس، برای توضیح پیچیدگی انسان کافی نیست. در جایی که نظرات ناآگاهانه پاسخ های ساده و محدودی می دهد، مطالعات جنسیتی فرمول بندی های پیچیده تر و دقیق تری از همه این پدیده ها ارائه می دهد. این نقش علم است که عقیده را بازتولید نکند.
محققانی وجود دارند که این ایده را زیر سوال می برند که آنچه ما معمولاً به عنوان "جنس" از آن یاد می کنیم، مقوله ای است که صرفاً بر اساس معیارهای فیزیولوژیکی است. در واقع، وقتی از «دو جنس» برای تعیین زن و مرد صحبت میکنیم، به گونهای عمل میکنیم که گویی افراد خود را به ویژگیهای جنسی خود تقلیل میدهند و به این ویژگیها که در واقع ویژگیهای اکتسابی فرهنگی-اجتماعی هستند نسبت میدهیم. . در مقابل اثرات و استفادههای سیاسی-اجتماعی این کاهش سوءاستفادهکننده است که محققان در حال کار هستند. آنها به درستی بر این باورند که آنچه ما "تفاوت جنسی" می نامیم اغلب از تمایزاتی نشات می گیرد که در زیست شناسی بی اساس هستند. و این همان چیزی است که آنها نسبت به آن هشدار می دهند. البته این ایده انکار وجود تفاوتهای جنسی بیولوژیکی یا عدم تقارن فیزیولوژیکی در تولید مثل نیست. این بیشتر مسئله نشان دادن این است که ما در قضاوتها و برخورد معمولیمان با این سؤالها، تفاوتهای مرتبط با جنسیت (و بنابراین به موقعیت زنان و مردان در جوامع و فرهنگها) را برای تفاوتهای طبیعی میپذیریم.. این تفاوت های جنسیتی است که برخی از محققان دوست دارند ناپدید شوند. اما بحث در مورد نحوه تعامل زیست شناسی و فرهنگ با یکدیگر، یا در مورد تأثیرات روحی ناشی از درک تفاوت های بدنی در ما، در مطالعات جنسیتی پر جنب و جوش است. به تحول.
نوروبیولوژی چه چیزی روی جنسیت تاثیر گذاشته است؟
دقیقاً با کار بر روی مغز و انعطاف پذیری مغز، اول از همه می توان نشان داد که هیچ تفاوت قابل توجهی بین مغز مردان و مغز زنان وجود ندارد، به طوری که زنان برای چنین رشته ای یا چنین دستاوردی مناسب نیستند. در حقیقت، از این رو، برای یک قرن، از زمان دسترسی زنان به تمامی سطوح آموزشی، شاهد انفجار بیسابقه خلاقیت آنان در عرصههای هنر و علوم بودهایم. و مهمتر از همه، ما در حال نشان دادن این هستیم که هیچ ویژگی مغزی تغییرناپذیری وجود ندارد. اگر فرهنگهای انسانی و نقشهای جنسیتی دائماً در حال تغییر هستند، مغز نیز مستعد تغییر است. مغز واکنش های کل ارگانیسم را کنترل می کند، این بدان معنی است که ما نمی توانیم به سادگی از طبیعت زن و مرد استفاده کنیم. دومی در مظاهر خود ثابت نیست و به طور صلب به دو جنس تقسیم نمی شود. هیچ جبر بیولوژیکی به این معنا وجود ندارد.
آیا وینسنت پیلون در توضیح اینکه طرفدار نظریه جنسیت نیست و ABCD ها هیچ ربطی به آن ندارند اشتباه نکرده است؟
مقدمه اعلامیه حقوق بشر و شهروند 1789 می گوید که برای کاهش تعصب، باید جهل را کاهش دهیم. این چیزی است که در مورد ABCD برابری است. علم، هر چه که هست، با طرح پرسش آغاز می شود. پرسیدن سوال در مورد کلیشه های جنسیتی به اندازه کافی دور از ذهن است، اما گامی در این جهت است. وقتی میشنوم دخترم، یک دانشآموز ۱۴ ساله، تعجب میکند که توهینهایی که پسران در حیاط مدرسه رد و بدل میکنند، همیشه مادران را هدف قرار میدهد (مثلاً «لعنت به مادرت» و انواع آن) نه پدرها، یا وقتی که خانمهای مدرسه، برای درک تمایز بین نام مشترک و نام خاص، از دانش آموزان خود بخواهید که نام "مردان مشهور" را بیان کنند. با خودم می گویم بله، در مدرسه کار وجود دارد و باید زود شروع کرد. در مورد وینسنت پیلون، اشتباهی که او مرتکب شد این بود که با اعلام مخالفت خود با این نظریه، نظریه ای درباره جنسیت وجود دارد. بدیهی است که خودش غنا و تنوع کار در این زمینه را نمی داند.